(قسمتی از وصیتنامه شهید محمد حسین تجلی): من باید بروم .این فکر من است.برایم مهم نیست که مردم درباره من چه بگویند.بگذار هرکس مرا با عینک خود ببیند.ولی خدا که عینک ندارد.خدا خود عین است.نه او خالق عین است.او عالم غیب است و دانای شهادت.اگر بگویند فریب خورد بگذار بگویند.بگذار تا آنها مواظب خود باشند و فریب نخورند اگر چه این خود فریب خوردن است.آری پدر و مادرم من نیز دوست داشتم بمانم و زندگی کنم ولی از انحراف هراسان بودم از منجلاب گریزان بودم.از بازی دو موش سیاه و سفید که ریسمان عمر را می جوند و کوتاه میکنند بیزار بودم.در رکود گندیدگی در باتلاق عمر و در رضایت دادن به پول ،همسر،ماشین،خانه و.....آری می ترسیدم .آنقدر به خواندن علاقه داشتم که برای یک موفقیت کلاسیک ده روز نذر روزه کردم......میخواهم بگویم که از پوچی و سرگردانی هجرت نکردم.اینها را میگویم تا آیندگان بدانند که روندگان بی جهت نرفتند.من و پدرم خواهیم رفت ، من با رفتنم میروم و پدرم با ایستادنش. وشما ای بر خون شهیدان تکیه زده ها، خوب زیر پایتان را نگاه کنید،آری بر خون نشسته اید.اگر مخلصید مبادا سد خون را بشکنید......مسئول باید حساب پس دهد ،آماده باشید که دیر نیست زود زود زود.